سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نقش خاطره
صفحه اصلی وبلاگ
پارسی بلاگ
شناسنامه من
ایمیل من
 RSS 
اوقات شرعی
جمعه 85 اسفند 11 ساعت 9:48 عصرپایانی آهی سرد ...

خودمو تو غروب می بینم عزیزم . آخر یه راه دراز ... در حالی که هنوز مطمئنم قلب / احساساتت / گریه هات / رازائی که داری و خیلی چیزای دیگه ماله منه ولی تورو باخته میدونم  ... خیلی سخته عزیزم خیلی سخت ...
شاید باور نکنی چون بارها بهم گفتی شک داری که دوستت دارم ولی چطور میتونم ته علاقم رو بهت نشون بدم در حالی که نمیتونم تو آغوشم نوازشت کنم . همون نوازشهائی که همیشه آرزوت بوده / بخاطر همینم خودمو جلوت کوچیک میبینم ( آه ... ) شاید ندونی که چقدر واسه یه مرد سخته که نتونه و نتونه و نتونه !
میدونم میدونم خیلی از نگفته هاتو خیلی از احساساتت و خیلی چیزای دیگه رو از خوب و بد رو نمیتونی نشون بدی چون ازت دورم ... چون نمیتونم خیلی از نگفته ها و نکرده ات رو ارضاء کنم . درکت میکنم عزیزم و بخاطر همین موضوع از تو صورتت خجالت زدم ...
هرچند اشکهائی که بخاطرم وقت و بی وقت توی تنهائیات میریزی قشنگن ولی چون نمیتونم در آخر به همه ی این زیبائی ها جواب بدم در شکنجم ... کاشکی بجای این جمله ها میتونستم بگم :
عزیزم هرچی که دوست داری گریه کن و خودت رو لبریزه از من که در آینده ی نزدیک دارم میام ( آه ... آه ... ) دارم میام که به تمام تنهائیات ... ... اشک امونمو بریده نازنینم ...  ... . ( آه ... ).
نمیدونم چرا انقدر باهات تند شدم / چرا انقدر ازت ایراد میگیرم / چرا داد زدن سرت واسم راحت شده / نمیدونم نمیدونم خودمو مثل یه سرطان میبینم تو وجودت . سرطانی که هرچه زودتر باید بره گم شه . اره باید برم گم شم خلوت و بهم زدم نازنین ... منو ببخش ( ... ) منو ببخش و حلال کن ( آه ... ).
همش نگرانم . نگران اینکه بلاخره کسی تورو از من بدزده . کسی سرت داد بزنه . کسی به بازی بگیرتت یا اینکه کسی تو صورتت اخم بکنه یا حتی بخوری زمین یا خیلی چیزای دیگه ... یکیش همین زهره / من باهاش خوب نمیشم . مطمئنم . نمیدونم تو خطا کردی و بد بهم معرفیش کردی یا اینکه با جبهه گرفتنات و دفاع کردن ازش باعث شدی که دائم سر وجودش بحث داشته باشیم یا اینکه ایراد از منه . ولی حقش نبود بهم بگی توهم مثل اون فقط یه دوستی . حقم نبود عزیزم ... نمیدونم نمیدونم ...
ولی حیف . حیف که من گرمی دستات رو نمیتونم لمس کنمو اون وقت داریم در مورد کس دیگه ای باهم بحث و جدل میکنیم . حیف ... ( آه )
باید به این وجود بی ربطم تو ته قلبت پایان بدم . هرچی زودتر بهتر ... ( آه ... )
عزیزم . عزیزم  خدا میدونه آرزومه واسط همه چیز باشم . همه چیز . چقدر دوست دارم جای بابا رو واسط پر کنم . بابائی که وقتی که تو خیلی بهش احتیاج داشتی تنهاتون گذاشت (  آآآ ه ... ) جای داداشی که همیشه جاش توی خونه بجای بابا خالیه . داداشی که بوی بابا رو بده . یادگارش باشه ... چقدر ارزو دارم واسط یه دوست باشم یه دوست ابدی . دوستی که فقط مرگ میتونه از هم جداشون کنه . منو ببخش که واسه ی بغلت کوچیکم ( آه ... ) دستتای سفیدت کجان که درازشون کنی و اشکامو پاک کنی ؟ کجا ؟
دل خسته ام از اینجا . از آدمای دنیا . همین امروز و فردا دل میزنم به دریا . دل میزنم به دریا و جام زهرو تا ته سر میکشم ( آه )
همین روزا ... همین روزا دیگه به این همه عذابائی که بهت دادم پایان میدم و برای همیشه از قلب مهربونت میرم ... ( آه ... ... ... )/.


متن فوق توسط: نقش خاطره نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
دوشنبه 85 بهمن 30 ساعت 8:9 صبحز گشتن محراس

در مسلخ  عشق  جز نکو را نکشند     ------   روبه  صفتان زشت خو را نکشند

گر عاشق  صادقی ز کشتن محراس   ------     مردار  بود   هرآنکه  او را  نکشند


متن فوق توسط: نقش خاطره نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
یکشنبه 85 بهمن 29 ساعت 7:0 صبحروز عشق

امروز روز عشقه. البته توی تقویم. ولی برای من هر روز روز عشقه مونه. آخ که چه قدر دلم می خواد کنارم باشی.

امروز همه اش به عشق تو راه می رم. به عشق تو قدم می زنم. به عشق تو می شینم و پا می شم. به عشق تو نگاه می کنم. به عشق تو گوش می کنم. حتی به عشق تو کار می کنم.

امروز به عشق تو و به یاد تو می رم کافی شاپ... ولی نه ... اونجا بی تو رفتن صفایی نداره که...

نمی دونم. ولی امروز روز ماست.

                                 

وای عزیزکم! کی فکرش رو می کرد که از این دنیای مجازی بشه عشق رو بیرون کشید؟ ها؟ کی؟

من کـِی باورم می شد که تو این دنیای مجازی عاشق کسی بشم که تو دنیای واقعی همه ی قلبم رو مال خودش کنه؟

گلکم! می خوام بهت بگم که همه ی ذرات وجودم عاشقانه دوستت دارن و منتظر لحظه ی وصالن.

دوستت دارم. تو قلبمی.


متن فوق توسط: نقش خاطره نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
یکشنبه 85 بهمن 22 ساعت 5:5 عصردلم تـَنگه!

سلام عزیزکم.

دوست داشتم اینجا بیشتر، عاشقونه هامو بنویسم. اما این روزا بدجوری حالم گرفته اس. یه جورایی احساس می کنم کم آوردم. دارم به چیزایی فکر می کنم که به خودم قول داده بودم هیچ وقت فکر نکنم. خودم هم می دونم واسه چیه ها. واسه این که از هم دیگه خیلی دوریم. من همه اش دلم می خواد پیشم باشی همه اش دلم می خواد سرم رو شونه هات باشه و باهات حرف بزنم همه اش دلم می خواد دستای همو بگیریم و بریم به همون کافی شاپ همیشگی... ولی اینا همه تو فکر و خیالمه. وقتی از تو فکرام میام بیرون، می بینم که نشستم تو اتاقم و ساعت هاس که فقط دارم به بودن در کنار تو فکر می کنم، بدون اینکه بفهمم زمان گذشته.

نمی دونی چه حس بدیه وقتی از تو خیالم میام بیرون و می بینم که وای خدای من! ما حتی نمی تونیم واسه یک ساعت همدیگه رو ببینیم، مگر اینکه صدها کیلومتر راه رو طی کنیم. کاش می شد بدون هیچ استرسی بریم یه جای دور. جایی که دیگه کسی کاری به کارمون نداشته باشه. خودمون دوتا باشیم و بس... 

                                    

تو وضعیت خیلی بدی ام. نمی خوام این چیزا رو تو بدونی. دلم می خواد فکر کنی که همیشه خوشحالم. دلم نمی خواد نگرانت کنم. ولی خب ... کاریش نمی شه کرد.

دیشب بهت گفتم که این انصاف نیست که سهم یه نفر از عشق فقط انتظار باشه... امروز که با خودم فکر می کردم دیدم که من هم باید منصف باشم. هرچی باشه سهم تو هم از این انتظار کمتر از من نیست. ولی من خیلی وقتا نادیده می گیرمش.

 دیشب به خاطر این که کنارم نیستی، اون قدر گریه کردم که خوابم برد.

من رو ببخش عزیزم. نمی دونم چرا اینقدر کم طاقت شدم.

تنها چیزی که تو این وضعیت دلم رو خوش می کنه بودن ِ تو ِ.

قول بده که این دلخوشی رو ازم نگیری...

                                                                           *دوستت دارم عزیزم*

 


متن فوق توسط: نقش خاطره نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
چهارشنبه 85 بهمن 18 ساعت 4:45 صبحکوچولو

سلام کوچولو

چی باید بنویسم که دستم به نوشتن نمیره . حرف دلم تلخ تو که اینو خوب میدونی ! هرقدرم که محبتت نسبت بهم بیشتر میشه من بیشتر از گذشته نسبت بهت احساس خجالت میکنم ...

مهربون کوچولو دوستدارم .


متن فوق توسط: نقش خاطره نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
یکشنبه 85 بهمن 15 ساعت 2:28 صبحشروع تازه

(نفس عمیق)...

آخیش! بلاخره درستش کردیم. اینجا همون جاییه که مدت ها می خواستم بیام و حرفام رو بزنم، بدون نگرانی از اینکه کسی ببینتم یا بخواد حرفامو یواشکی گوش کنه.

اینجا همون جاییه که می تونم عشقم رو فریاد بزنم بدون اینکه کسی صدام رو بشنوه.

اینجا همون جاییه که فقط من و تو ییم. خودمون دوتا. بدون هیچ مزاحمی یا حتی ذره ای استرس.

اینجا فقط مال ما دو تاس. بیا حرفایی رو که خیلی وقتا زدنشون واسمون سخته اینجا بگیم. اینجا خیلی بهمون کمک می کنه که به هم نزدیکتر از قبل بشیم.

                      

می خوام برات بنویسم. برای تو که تو دنیای من یگانه ای.

وای عشق من اگه بدونی که چه قدر حرف تو دلمه – یا به قول تو، شکمم پره حرفه-  خدا می دونه.

حیف که الان نمی تومنم بگم چون باید برم بخوابم. آخه خودت می دونی که فردا صبح زود باید برم کارورزی.

...


متن فوق توسط: نقش خاطره نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم
نقش خاطره
نقش خاطره
آرشیو یادداشت ها
بهار 1386
زمستان 1385
لوگوی من
نقش خاطره
اشتراک در خبرنامه